عرفانعرفان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پسرم تاج سرم عرفان

ماه رمضان

حلول ماه مبارک رمضان رو به همه شما دوستان و روزه داران عزیز تبریک میگم . طاعاتتون مورد قبول حق باشه. ان شاا...   ...
28 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام به دوستای گلم... راجع به حرف زدنهای عرفان بگم که بعضی کلمات رو یه طور دیگه میگه . فکر کنم یه زبون دیگه ست ... مثلا" انگلیسی . وقتی یه چیزی بهش میدیم که نمیخواد ، میگه NO . به نظرتون این عجیب نیست ؟!!!   برای دیدن بقیه عکسها برین ادامه مطلب ... زحمت این عکسهارو خاله فاطی کشیده. ...
17 خرداد 1394

پارک ساحلی

سلام به دوستای گلم . دیروز عصر من به همراه مامان و بابایی رفتیم پارک ساحلی . خیلی خیلی بهم خوش گذشت . اولش می ترسیدم سوار سرسره بشم ولی بعد با کمک مامان و بابا ترسم ریخت . سرسره بازی خیلی خیلی کیف داشت . اولین بار بود که سه تایی رفته بودیم پارک و من خیلی خوشحال بودم . در ضمن بابایی ازم عکس و فیلم گرفت که بعدا" واستون میذارم .   این دسته گل زیبا تقدیم به همه دوستای گلم .   ...
10 خرداد 1394

شرکت در جشنواره ...

سلام دوستای گلم . من هم تو جشنواره نی نی و طبیعت شرکت کردم . این اولین باره که تو جشنواره شرکت میکنم و خیلی خوشحالم .کد من 196 هست . اگه خواستین به من رأی بدین . ممنون میشم .   ...
9 خرداد 1394

پسر یعنی ...

پسر یعنی یه اتاق پر از توپ و تفنگ و ماشین اتاقی پر از رنگهای آبی و سبز و قهوه ای پسر یعنی کله گفتن و سر زدن به هم و گفتن آخ هم زمان پسر داشتن یعنی کلاه و کفش های اسپرت کوچک یعنی کروات و پاپیون و کت ها و کفش های چرم مردونه سایز کوچک پسر یعنی عاشق موزیک و موسیقی بودن یعنی پسرونه رقصیدن و گفتن آهههه بیا اوه و کلی صداهای پسرونه ی دیگه موقع شنیدن آهنگ و سر و گردن چرخوندن پسر یعنی رقص هلکوپتری و رپی یعنی عاشق آهنگ های ریتمیک خارجی بودن پسر یعنی یه کمد پر از لباسهای پسرونه و شلوارک و شلوارهای بگی و رپی و لباسهای طرح بن تن و بت من و انگری برد و باب اسفنجینی نی شکلک پسر داشتن یعنی دست ...
7 خرداد 1394

مادر

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم...
4 خرداد 1394
1